-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم
2 بر رخ من در میخانه ببندید امشب که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم
3 من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل مطربم کی بهلد خرقه که من در پوشم؟
4 چوب خشک از طرب باده جوان گردد و تر باده دارم، چه ضرورت که به حسرت خوشم؟
5 اندرین شهر دلم بستهٔ گندم گونیست ورنه صد شهر چنین را به جوی نفروشم
6 ای که بیزهر ندادی قدح نوش بکس بنده فرمانم، اگر زهر دهی، یا نوشم
7 در و دیوار ز جور تو به فریاد آمد حسن عهد تو بنگذاشت که من بخروشم
8 موی بر موی تنم بر تو دعا میگوید تا نگویی که: ز اوراد و دعا خاموشم
9 بلبان شکرین خودم از دور بپرس که نگنجد تن و اندام تو در آغوشم
10 هر سخن کز لب لعل تو نیاید بیرون نرود، گر همه گوهر بود، اندر گوشم
11 دوش منظور خودم گفتی و دادم دل و دین امشبم بندهٔ خود خوان، که از آن به کوشم
12 اوحدی هر چه مرا گفت شنیدم زین پیش پس ازین گر به سخن سحر کند ننیوشم