1 عشق تو بکشت عالم و عامی را زلف تو برانداخت نکونامی را
2 چشم سیه مست تو بیرون آورد از صومعه بایزید بسطامی را
1 پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود
2 لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود
1 عشق تو به گرد هر که برگردد از زلف تو بیقرارتر گردد
2 تاج آن دارد که پیش تخت تو چون دائره جمله تن کمر گردد