1 عشق تو بلای دل درویش منست بیگانه نمیشود مگر خویش منست
2 خواهم سفری کنم ز غم بگریزم منزل منزل غم تو در پیش منست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
2 زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
1 چشمی دارم همه پر از دیدن دوست با دیده مرا خوشست چون دوست دروست
2 از دیده و دوست فرق کردن نتوان یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست
1 عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
2 خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به