- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا
2 سوز درون گداخته از بس که جان من با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا
3 من عندلیب گلشن تصویر گشتهام در کار نیست آب و هوا گلشن مرا
4 موری به کام دانهای از حاصلم برد کو برق تا به باد دهد خرمن مرا
5 چون آتشی که میل به خاشاک میکند عشق تو میکشد سوی خود دامن مرا
6 ای دیده باددستی بیصرفه درگذار خالی مکن ز خون جگر معدن مرا
7 غیر از هما که طعمه شدش استخوان من پیدا نکرده است کسی مسکن مرا
8 من صیدم و رضا به قضای تو دادهام بیرون ز طوق خویش مکن گردن مرا
9 در واجبات عشق همین بس کز آب تیغ تعلیم داده دست ز جان شستن مرا
10 دیدم تو را و دست و نگاهم ز کار رفت محروم ساخت وصل تو گلچیدن مرا
11 غیر از زبان که محرم غمخانه دل است قصاب پی نبرد کسی مخزن مرا