عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم از اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم

1 عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم از ناله و زاری نتوان کرد خموشم

2 من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان پیغام بده تا: ننشینند به گوشم

3 ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن تا خرقه دگر بر سر زنار نپوشم

4 بادم مده، ای یار، چنان ورنه بیفتم آتش منه، ای دوست چنین ور نه بجوشم

5 چون بوی تو مستم نکند در همه عالم هر می که به دست آرم و هر باده که نوشم

6 بر پای غلامان تو گر روی نمالد این سر، نگذارم که بود بر سر دوشم

7 با دست حدیث دگران پیش دل من تا باد حدیث تو رسانید به گوشم

8 بر فرق من ار تیغ نهد دست تو صد بار یک موی ز فرقت به جهانی نفروشم

9 ای اوحدی، از بی‌ادبیها که ببینی فردا خبرم گوی، که امشب نه به هوشم

عکس نوشته
کامنت
comment