- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهر تو بر دیگران نتوان نهاد گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
2 مایهٔ من کیمیای عشق توست مایه در وجه زیان نتوان نهاد
3 دست دست توست و جان ماوای تو پای صورت در میان نتوان نهاد
4 بارها گفتی که بوسی بخشمت تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد
5 بر جهان گفتی که دل باید نهاد بر تو بتوان، بر جهان نتوان نهاد
6 گر زمانه داد ندهد یا فلک بر تو جرم این و آن نتوان نهاد
7 با زمانه پنجه درنتوان فکند بر فلک هم نردبان نتوان نهاد
8 تا به کوی توست خاقانی مقیم رخت او بر آستان نتوان نهاد