عشق تو آورد از جلال الدین محمد مولوی غزل 1814

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من

1 عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من گفتم می می نخورم گفت برای دل من

2 داد می معرفتش با تو بگویم صفتش تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من

3 از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من

4 گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من

5 گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من

6 عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود کوه احد پاره شود آه چه جای دل من

7 شاد دمی کان شه من آید در خرگه من باز گشاید به کرم بند قبای دل من

8 گوید که افسرده شدی بی‌من و پژمرده شدی پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من

9 گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو کیست که داند جز تو بند و گشای دل من

10 گوید نی تازه شوی بی‌حد و اندازه شوی تازه‌تر از نرگس و گل پیش صبای دل من

11 گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من

12 میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او روی چو زر اشک چو در هست گوای دل من

عکس نوشته
کامنت
comment