1 حکم تو بر هر دلی روان شده در شهر نام تو زین روی شد به حاکم سایر
2 جور کنی بر من و ز حاکم شهری جز تو که دید ای نگار حاکم جابر
1 هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
2 از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
1 تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
2 بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا
1 شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب
2 زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده ز گردون کوکب