- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبان بوصف جمال تو بر نمی آید که خوبی تو بتقریر در نمی آید
2 هزار صورت اگر می کشد مصور صنع یکی ز شکل تو مطبوع تر نمی آید
3 چه وصف جلوه ی گلهای ناشکفته کنم چو غیر حسن توام در نظر نمی آید
4 بر آن سرم که بسر وقت کشتنم آیی دریغ و درد که عمرم بسر نمی آید
5 که می رود بتماشای آن خجسته جمال که از نظاره ی او بیخبر نمی آید
6 ز آب دیده ی حیران خویش در عجبم که بی نشانه ی خون جگر نمی آید
7 نشان او ز که پرسد فغانی حیران که هر که رفت بکویش دگر نمی آید