1 ساز تو همیشه غم فزای دل بود سرتاسر نغمه ات همه باطل بود
2 باد نفست گلشن آهنگ ندید چون آب بهرزه رفته بیحاصل بود
1 چند از شرم تو باشد در نقاب رخ بپوشان تا برآید آفتاب
2 بر سر هر عضو من دردت نهاد نقطه داغی نشان انتخاب
1 نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
2 کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
1 ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
2 حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس گریسته ام آب برده دریا را