ز گرمی نگهت خون دل به جوش از غالب دهلوی غزل 155

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

ز گرمی نگهت خون دل به جوش آمد

1 ز گرمی نگهت خون دل به جوش آمد ز شادی ستمت سینه در خروش آمد

2 به جان نوید، که شرم از میانه هم رفت به عیش مژده که وقت وداع هوش آمد

3 خیال یار در آغوشم آنچنان بفشرد که شرم امشبم از شکوه های دوش آمد

4 به آستین بفشان و به تیغ خوش بردار که جان غبار تن و سر وبال دوش آمد

5 فدای شیوه رحمت که در لباس بهار به عذرخواهی رندان باده نوش آمد

6 ز وصل یار قناعت کنون به پیغامی ست خزان چشم رسید و بهار گوش آمد

7 زمام حوصله نگرفت و کوهکن جان داد چه نرم شانه گذشت و چه سخت کوش آمد

8 شهید چشم تو گشتم که خوش سخن گویی ست هلاک طرز لبم شو که پر خموش آمد

9 ترا جمال و مرا مایه سخن سازی ست بهار، زینت دکان گلفروش آمد

10 مپرس وجه سواد سفینه ها غالب سخن به مرگ سخن رس سیاه پوش آمد

عکس نوشته
کامنت
comment