دل و درد تو که صبر است و از اسیر شهرستانی غزل 31

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دل و درد تو که صبر است و قرار است مرا

1 دل و درد تو که صبر است و قرار است مرا من و یاد تو که باغ است و بهار است مرا

2 می توان مشعل خورشید ز خاکم افروخت حسرت داغ کسی شمع مزار است مرا

3 هرچه می گویی از آن چشم سیه می آید یار بیگانه و بیگانه یار است مرا

4 من و گلچینی آتشکده داغ کسی به تماشای گل و لاله چه کار است مرا

5 شعله ها نذر جگر کاوی حسرت دارم ساغر باده به کف چشمه خار است مرا

6 از قدت اختر نظاره بلند اقبالی می پرستم گل آیینه بهار است مرا

7 شکرها مست هوا داری پیمانه اسیر صبح نوروز چراغ شب تار است مرا

عکس نوشته
کامنت
comment