-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
2 چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه مژههای شوخ خود را چو به غمزه آب دادی
3 دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
4 در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی
5 ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
6 همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت به من فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
7 همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
8 ز لب شکرفروشت دل “فیض” خواست کامی نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی