- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل حظ خویشتن ز رخ یار برگرفت دیده نصیب خویش ز دیدار بر گرفت
2 شیرین من بیامد و تلخی هجر خویش از کام من بلعل شکر بار برگرفت
3 ملک سکندرست نه آب آنکه جان من ز آن چشمه حیات خضروار برگرفت
4 آن درد را که هیچ طبیبی دوا نکرد عیسی رسید و از تن بیمار برگرفت
5 بنشین بگوشه یی بفراغت که لطف او رنج طلب ز جان طلب کار برگرفت
6 بر در نشسته دید مرا پرده بر فگند بر ره فتاده یافت مرا خوار برگرفت
7 وصلش بلای هجر ز عشاق دفع کرد مطرب صداع زخمه از او تار برگرفت
8 هر بیش و کم که هست بیاور که آن نگار رسم طمع از مال خریدار برگرفت
9 کاریست عشق صعب و اگر جان رود در آن هرگز نمی توان دل از این کار برگرفت
10 عشق آمد و ز دل غم جان برد حبذا این خستگی که از دلم آزار بر گرفت
11 دل خود نماند در دو جهان سیف از آنکه یار رسم دل از میانه بیکبار برگرفت