-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش چو تشنه تو باشد که باشد سقایش
2 چو بیمار گردد به بازار گردد دکان تو جوید لب قندخایش
3 تویی باغ و گلشن تویی روز روشن مکن دل چو آهن مران از لقایش
4 به درد و به زاری به اندوه و خواری عجب چند داری برون سرایش
5 مها از سر او چو تو سایه بردی چه سود و چه راحت ز سایه همایش
6 چو یک دم نبیند جمال و جلالت بگیرد ملالی ز جان و ز جایش
7 جهان از بهارش چو فردوس گردد چمن بیزبانی بگوید ثنایش
8 جواهر که بخشد کف بحر خویش فزایش که بخشد رخ جان فزایش
9 جهان سایه توست روش از تو دارد ز نور تو باشد بقا و فنایش
10 منم مهره تو فتاده ز دستت از این طاس غربت بیا درربایش
11 بگیرم ادب را ببندم دو لب را که تا راز گوید لب دلگشایش