دلی کز تو از جلال الدین محمد مولوی غزل 1289

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

1 دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش چو تشنه تو باشد که باشد سقایش

2 چو بیمار گردد به بازار گردد دکان تو جوید لب قندخایش

3 تویی باغ و گلشن تویی روز روشن مکن دل چو آهن مران از لقایش

4 به درد و به زاری به اندوه و خواری عجب چند داری برون سرایش

5 مها از سر او چو تو سایه بردی چه سود و چه راحت ز سایه همایش

6 چو یک دم نبیند جمال و جلالت بگیرد ملالی ز جان و ز جایش

7 جهان از بهارش چو فردوس گردد چمن بی‌زبانی بگوید ثنایش

8 جواهر که بخشد کف بحر خویش فزایش که بخشد رخ جان فزایش

9 جهان سایه توست روش از تو دارد ز نور تو باشد بقا و فنایش

10 منم مهره تو فتاده ز دستت از این طاس غربت بیا درربایش

11 بگیرم ادب را ببندم دو لب را که تا راز گوید لب دلگشایش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر