1 تا دل نشد از نخست پا بست غمت جان نیز نخورد تیری از شست غمت
2 اکنون که گرفتار تو گشتند کنند جان ناله زدست دل دل از دست غمت
1 دو عقیقت دو چشمه ی نوش است هم گهر پاش و گهر پوش است
2 تا به خون ریختن نویدم داد در تنم خون ز شوق در جوش است
1 تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را
2 با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را
1 مدعی بی تو در بلای من است دور گردون به مدعای من است
2 چون در افتد بکار من گرهی تا لب او گره گشای من است