1 تا دل نشد از نخست پا بست غمت جان نیز نخورد تیری از شست غمت
2 اکنون که گرفتار تو گشتند کنند جان ناله زدست دل دل از دست غمت
1 روز آن را که سیه گشت ز چشم سیهت روشنی نیست جز از پرتو روی چو مهت
2 ز یکی جان بستاند به یکی جان بخشد جان من این چه اثرهاست که دارد نگهت؟
1 سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا زین داغها که از تو فروزد به تن مرا
2 خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل یک چند دل اگر بگذارد به من مرا
1 چون جرم گنه وفاست ما را هر نوع کشد سزاست ما را
2 از خنجر خویش خون ما ریخت زین بیش چه خونبهاست ما را