1 ای از صفات حسن تو بر هر گذر افسانهای وز پرتو نور رخت شمعی به هر کاشانهای
1 خواهم امروز عتابی بکنم با دل خویش کز چه رو سعی کند در غم بی حاصل خویش
2 اگر آن سرو ببیند قد خود ر ا در آب قدر ما را بشناسد چو شود مایل خویش
1 امشب دلم به فکر دهان تو تنگ بود وز صبح با خیال خودم تیر جنگ بود
2 از نالهام نوا به دل عاشقان رسید قانون عشق چون دل ما را به چنگ بود
1 کجا شد هودج لیلی که مجنون است از او دلها ز سیل اشک عشاقش پر از خون است منزلها
2 ز عشقت مشکلی گرهست با پیر مغان میگو که اندر شرح این معنی بود حلال مشکلها