الهی تو به یاد خودی و من بیاد تو، تو بر خواست خودی و من بر نهاد تو : ,
2 سر سروران بستهٔ دام تو دل دلبران دفتر نام تو
3 بیک دم دو صد جان آزاد را کند بنده یک دانه از دام تو
4 بسا عقل آسوده دل را که کرد سراسیمه یک قطره از جام تو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
الهی عظیم شانی و همیشه مهربانی، قدیم احسان و روشن برهانی هم نهانی هم عیانی از دیده ها نهانی و جانها را عیانی نه به چیزی مانی تا گویم که چنانی، آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی. ,
الهی محبت تو گُلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن ,
الهی همگان در فراق می سوزند و دوستدار در دیدار، چون دوست دیده ور گشت دوستدار را شکیبایی چه کار ؟ ,
1 یارب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده
2 در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به