-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج
2 از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج
3 هرگز نبود حور، چو روی تو، به رضوان سروی به نکوئی قدت نیست به بستان
4 روی تو گل سرخ و خطت سبزه و ریحان هم قند و نبات و شکر و پسته و مرجان
5 در دست غمت چند زنم ناله و فریاد باز آی، که عشق تو مرا کند ز بنیاد
6 هرگز نبود چون قد و بالای تو شمشاد حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد
7 ای خسرو خوبان، نظری کن سوی درویش مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش
8 دیوانه عشق تو، ندارد خبر از خویش خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زان پیش
9 تا چشم من آن روز، بر آن سیمبر افتاد از شوق جمالش به دل من اثر افتاد
10 مرغان چمن را همه سودا به سر افتاد سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد
11 در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج مهرت به دلم نقش گرفته است چو شطرنج
12 بنشسته شب و روز، دو افعی به سر گنج چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی رنج
13 غم تاخت اگر بر سر و سامان صبوحی ساقی! بدر آی از در ایوان صبوحی
14 بنشین ز کرم در بر یاران صبوحی دین و دل و عقل و خرد و جان صبوحی