ای زلف تو چون مار از شاطرعباس صبوحی مخمّسات 1

شاطرعباس صبوحی

آثار شاطرعباس صبوحی

شاطرعباس صبوحی

ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج

1 ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج

2 از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج

3 هرگز نبود حور، چو روی تو، به رضوان سروی به نکوئی قدت نیست به بستان

4 روی تو گل سرخ و خطت سبزه و ریحان هم قند و نبات و شکر و پسته و مرجان

5 در دست غمت چند زنم ناله و فریاد باز آی، که عشق تو مرا کند ز بنیاد

6 هرگز نبود چون قد و بالای تو شمشاد حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد

7 ای خسرو خوبان، نظری کن سوی درویش مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش

8 دیوانه عشق تو، ندارد خبر از خویش خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زان پیش

9 تا چشم من آن روز، بر آن سیمبر افتاد از شوق جمالش به دل من اثر افتاد

10 مرغان چمن را همه سودا به سر افتاد سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد

11 در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج مهرت به دلم نقش گرفته است چو شطرنج

12 بنشسته شب و روز، دو افعی به سر گنج چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی رنج

13 غم تاخت اگر بر سر و سامان صبوحی ساقی! بدر آی از در ایوان صبوحی

14 بنشین ز کرم در بر یاران صبوحی دین و دل و عقل و خرد و جان صبوحی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر