1 ای دوست ترا به جملگی گشتم من حقا که درین سخن نه زرقست و نه فن
2 گر تو زوجود خود برون جستی پاک شاید صنما به جای تو هستم من
1 از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم
2 بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم
1 آن وقت که این انجم و افلاک نبود وین آب و هوا و آتش و خاک نبود
2 اسرار یگانگی سبق میگفتم وین قالب و این نوا و ادارک نبود
1 ای خالق ذوالجلال وحی رحمان سازندهٔ کارهای بی سامانان
2 خصمان مرا مطیع من میگردان بیرحمان را رحیم من میگردان
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما