چشمت امشب ساقی و بیطاقتی از اسیر شهرستانی غزل 614

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چشمت امشب ساقی و بیطاقتی پیمانه بود

1 چشمت امشب ساقی و بیطاقتی پیمانه بود یک نگاه آشنا تکلیف صد میخانه بود

2 لطف پنهان ناز پرورد تغافل بوده است یاد ایامی که با من چشم او بیگانه بود

3 می زدم امروز لاف زهد پیش زاهدی تار آه از پاره دل سبحه صد دانه بود

4 دوش از نظاره شمع رخش خوابم ربود هر سر مژگان شوخش رمز صد افسانه بود

5 شد فزون آسایش ما از خرابیهای دل صندل درد سر ما گرد این ویرانه بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر