-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دو چشم مست تو، خوش میکشند ناز از هم نمیکنند دو بد مست، احتراز از هم
2 شدی به خواب و به هم ریخت خیل مژگانت گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم
3 میان ابرو و چشم تو، فرق نتوان داد بلا و فتنه ندارند امتیاز از هم
4 کس از زبان تو، با ما سخن نمیگوید چه نکتهایست که پوشند اهل راز از هم
5 شب فراق تو بگسیخت در کف مطرب ز سوز سینهٔ من، پرده های ساز از هم
6 به باغ سرو صنوبر چو قامتت دیدند خجل شدند ز پستی، دو سر فراز از هم
7 پری رخان چو گرفتار و درهمم خواهند گره زنند به زلف و کنند باز از هم
8 تو در نماز جماعت مرو که میترسم کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم
9 دلم به زلف تو، مانند صعوه میماند که اش به خشم بگیرن د دو شاهباز از هم
10 تو بوسه از دو لبت دادی و صبوحی جان به هیچ وجه، نگشتیم بینیاز از هم