- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دل بی رحم تو را، مایه ی شادی غم ما این چه بلا بود قضا، من ز کجا نوز کجا
2 تا که ز من جور و جفا، شرم نداری ز خدا اینت بلائی که توئی، یارب زنهار تورا
3 نگار جادو سخنی، سوار لشکرشکنی آفت هر جان و تنی، فتنه دور ز منی
4 چون غمزه بر غمزه زنی، گشته بهم برفکنی اینت بلائی که توئی، یا رب زنهار ز تو
5 گرچه توئی سرو سهی، بچهره خورشید و مهی چوپای در مهد نهی، ز دور نادیده رهی
6 دل بربائی ز رهی، برزنی و عشوه دهی اینت بلائی که توئی، یارب زنهار ز تو
7 برکنی از عشوه سرم، خون کنی از غم جگرم شبی چو باران بگرم، ور نخرامی زدرم
8 غصه ز تو چند خورم، محنت تو چند برم اینت بلائی که توئی، یارب زنهار ز تو
9 شیفته زار توام، عاشق رخسار توام گشته و بیمار توام، بدل گرفتار توام
10 بجان. خریدار توام، بیا. که در کار توام اینت بلائی که توئی، یارب زنهار ز تو
11 باشد شرمیت یقین، از من رنجور حزین زغمزه بگشای کمین، مگر از این غمزه کین
12 اثیر خود را به از این، ز دوستداران بگزین اینت بلائی که توئی، یارب زنهار زتو