1 ننمود غنچهات آنقدر ادب اقتضای تاملم که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم
2 به خیال مستی نرگست نشدم قدحکشگلشنی که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم
3 ز مقابل تو ضروریام شده ننگ تهمت دوریام ادب امتحان صبوریام به قفا نشانده کاکلم
4 نگهی بهانهٔ نازکن، در خلدم از مژه بازکن که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم
5 زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم
6 خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته، این پلم
7 به فنا بود مگر ایمنی، زکشاکش غم زندگی که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم
8 غم ناقبولی ما ومن بهکه بشمرم من بیخبر که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم
9 قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم
10 چقدر ز منظر بینشان شده شوق مایل جسم و جان که رسیده تا فلک این زمان خم مایههای تنزلم
11 من بیدل از در عاجزی به کجا روم چه فسون کنم ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم
دیدگاهها **