گدای کوی تو از پادشا نیندیشد از جلال عضد غزل 94

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

گدای کوی تو از پادشا نیندیشد

1 گدای کوی تو از پادشا نیندیشد که پادشاه ز حال گدا نیندیشد

2 مرا که عاشقم از ترک سر چه اندیشه اسیر عشق ز تیر قضا نیندیشد

3 کسی کند به ملامت جزای بی خبران که از ملامت روز جزا نیندیشد

4 به خود فرو روم از فکر زلف تو هر شب که هیچ کس نبود کز بلا نیندیشد

5 چه باک چشم ترا گر بریخت خون دلم که مست عربده جو از خطا نیندیشد

6 ضرورت است بر آن کس که عشق می بازد که از تحمّل بار جفا نیندیشد

7 کسی که روی تو بیند دعا کند زیرا که پیش قبله کسی جز دعا نیندیشد

8 بسان غمزه تو نیست ظالمی دیگر که خون خلق خورد و از خدا نیندیشد

9 جلال را همه اندیشه از بداندیش است تو چاره ایش بیندیش تا نیندیشد

عکس نوشته
کامنت
comment