-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش گذشت از قامت خم گوش بر آواز خلخالش
2 ز پرواز نفس آگه نیام لیک اینقدر دانم که آخر تا شکستن میرسد سعی پر و بالش
3 به خواب وهم تعبیر بلندیکردهام انشا بهگردون میتند هرکس بقدر گردش حالش
4 وداع ساز هستی کن که اینجا هر چه پیدا شد نفس گردید بر آیینهٔ تحقیق تمثالش
5 مزاج ناتوان عشق چون آتش تبی دارد که جز خاکستر بنیاد هستی نیست تبخالش
6 شبستان جنون دیگر چه رونق داشت حیرانم چراغان گر نمیبود از شرار سنگ اطفالش
7 گرفتم نوبهار آمد چه دارد گل در این گلشن همان آیینهدار وحشت پار است امسالش
8 به ضبط نالهٔ دل میگدازم پیکر خود را مگر در سرمه غلتم تا کنم یک خامشی لالش
9 غنا و فقر هستی آنقدر فرصت نمیخواهد نفس هر دم زدن بیپرده است ادبار و اقبالش
10 به هر کلکی که پردازند احوال من بیدل چو تار ساز بالد تا قیامت ناله از نالش