- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با سلاطین چو گفت خواهی راز وقت آنرا بدان چو وقت نماز
2 کن مراعات شاهِ بدخو را چون زن زشت شوی نیکو را
3 شه چو بر داردت فکندش باش چون ترا خواجه خواند بندهش باش
4 دستت از داد پایگاه بنه ور ترا سر دهد کلاه بنه
5 هر سری کو ز شه کله جوید پای خود زان میان ره جوید
6 پادشاه ار ترا برادر خواند دان که در قعر دوزخت بنشاند
7 چون بگفت این ملوکوار سخن پس به خود گفت هوشدار ای تن