🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
سلطان ولد

سلطان ولد

سلطان ولد
سلطان ولد

تو بدان شاهزاده میمانی از سلطان ولد ولدنامه 164

ولدنامه 164 ام از 171 ولدنامه

تو بدان شاهزاده میمانی

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78

1 تو بدان شاهزاده میمانی بشنو احوال او که تا دانی

2 پدرش جمع کرد استادان تا شود در علوم آبادان

3 سالها بود اندر آن مشغول تا شدش جمله علمها محصول

4 ذوفنون گشت و عالم و والا تا که صیتش گرفت عالم را

5 پدر از بهر امتحان او را برد اندر سرای خود تنها

6 خاتم زر بکف گرفت وبدو گفت اندر کفم چه هست بگو

7 گفت چیزی مجوف و گرداست زونهان ماند این که شاگرد است

8 نیست از من نهان که استادم بر سر این تمام افتادم

9 زرد فام است و حلقه ‌ ای موزون آنچه بگرفته ای بمشت درون

10 گفت شاهش که راست میگوئی اندر این علم چیست میپوئی

11 هرچه آن گفتنی بود گفتی در بنهفته را عیان سفتی

12 راست است این نشان که دادی تو در فن خویش اوستادی تو

13 لیک تعیین کن آشکار بگو کاین چه چیز است بی خداربگو

14 گفت باید که باشد آن غلبیر شاه گفتش که ای ز علم خبیر

15 شد نشانها بعلم معلومت یک بیک گشت جمله مفهومت

16 اعقل تو زین قدر نگشت خبیر که نگنجد بمشت در علبیر

17 هل این عالم از صغیر و کبیر از بد و نیک و از غنی و فقیر

18 بر علوم نهان شدند استاد هر یک از خویش بلکه علمی زاد

19 زانچه پر فایده است و آسانتر همه هستند بیخبر چون خر

20 زانچه فرض است جمله نادان اند اسب در بیرهنی همیرانند

21 زانچه بی آن بدن ز بدبختی است همه قهر است و محنت و سختی است

22 دائماً گرد آن همیگردند تا ز درمان جدا و پر درد اند

23 لاجرم کار جمله معکوس است سرسرشان بقهر منکوس است

24 در نبی چون که حکمها میراند ناکسوا حق رؤسهم میخواند

25 در پیش گفت عند ربهم سر این را ز حق بجوی نکو

26 با خدا و نظر بغیر خدا میکنند از شقا و جهل و عمی

27 متصل با وی و از او غافل بسوی غیر او بجان مایل

28 پس نگونسارشان از آن گفت او که ز بیسو همیروند بسو

29 همچو روغن بر آب چفسیده وانگه از تاب نار تفسیده

30 علف نار میشود از جان نار را جذب میکند بخود آن

31 زانکه نار است لایق آن زیت نار شد زیت را سراچه ویت

32 گرچه از نار بد جدا بنگر چون شد او را غذا بحکم قدر

33 پهلوی آب بود و خوردش نار زانکه بود از ازل به آب اغیار

34 آب حق است و اشقیا روغن زان سبب شد جحیمشان مسکن

35 گل و لاله ز آب زنده شود هر دو زو در نمو و خنده شود

36 خار با گل اگر نماید یار لیک دور است در سر از گلزار

37 گرچه خود خار با گل است رفیق این رود در مشام و آن بحریق

38 سوی آنچه هلاک ایشان است روز و شب میل جمله از جان است

39 سوی آنچه بکارشان ناید دم بدم حرصشان بیفزاید

40 هر یکی اندر آن شود دانا هر یکی پیشوا کند خود را

41 مو بمو سر آن بداند او جهد خود را در آن کند صد تو

42 دهد آن یک به فلسفه خود را تا شود در هنر چو بوسینا

43 یک دهد خویش را بعلم نجوم یک بتحریر و یک بعلم رقوم

44 یک بفقه و خلافی و تفسیر یک برمل و بهندسه و تعبیر

45 بیحد است این فنون چگویم من پیش چوگان حق چو گویم من

46 پای برگیرم و پرم چون تیر بیگمانی و رای چرخ و اثیر

47 با شما رفتنم بپای شما هست از رحمتم برای شما

48 تا شوید از طریق عشق مفیق گشته ‌ ام با شما ز لطف رفیق

49 ورنه خود از کجا چو جنس منید من همه روحم و شما بدنید

50 بس بود این سخن کنم سیران سوی آن کو منم بر او حیران

51 چون که طالب نئید ای دو نان پی جاهید و بستۀ دونان

52 ترکتان کردم وش دم بر شاه زانکه بس کاهلید اندر راه

53 بودنم پیش شاه صد عید است نو نو از نور او مرا دید است

54 هر دمم جلوه و تماشائی هر دمم در بهشت ن و جائی

55 مجلس شاهوار بنهاده هر طرف حورئی بکف باده

56 هیچ مستی در او ندیده خمار بی دی آنجا دو صد هزار بهار

57 گنجها یافته در او بیرنج برده جان نرد عشق بی شش و پنج

58 ماهیان را یم است بهتر جای ماهیان را یم است تخت وسرای

59 مرگ باشد ز یم جدائیشان کفر محض است خود نمائیشان

60 گفتگوی همه ز بحر بود جستجوی همه ز بحر بود

61 اولیا ماهی اند و حق دریا دایم آن بحرشان بود مأوی

62 این طرف بهر تو همی آیند ورنه بی یم چگونه آسایند

63 قصدشان آن بود کزین زندان ببرندت تا بسوی عالم جان

64 تا رهی زین سعیر پر نقمت تا رسی در نعیم پر نعمت

65 از عطاشان غمت شود شادی از کرمشان بخیلیت رادی

66 نور ایشان کند ترا بینا چون مسیحا روی بسقف سما

67 گرپذیری تو پندشان بردی ور نه مانی بب ست چون دردی

68 چه زیانشان بود اگر ز خری از شکرهای حلمشان نخوری

69 ور از ایشان شوی گریزان تو دور مانی و اشگ ریزان تو

70 بلکه خود این به است ایشان را که گذارند تو پریشان را

71 جمع گردند جمله باز آنجا صید گیرند همچو باز آنجا

72 این یقین دان که مرد خاص خدا کامران است و شاد در دو سرا

73 دستگیر توانگر و درویش اوست هم نوش نیش و مرهم ریش

74 گر قبولش کنند و گر نکنند ور بوی هیچ خیر و شر نکنند

75 خود بخود او خوش است و آسوده چرب و شیرین بسان پالوده

76 نیست محتاج هیچکس بجهان بلکه محتاج اوست کون و مکان

77 مجرمان جمله زو شوند آزاد محرمان را رساند او بمراد

78

سلطان ولد از شاعران بزرگ قرن 7 هجری می باشد و سبک شعری ایشان عراقی است.
اثر تو بدان شاهزاده میمانی ولدنامه 164 ام از 171 ولدنامه سلطان ولد می باشد
شعر قالب : ولدنامه سبک : عراقی
عکس نوشته
کامنت
سوالات متداول درباره شعر تو بدان شاهزاده میمانی

شاعر شعر تو بدان شاهزاده میمانی چه کسی است ؟

شاعر شعر تو بدان شاهزاده میمانی سلطان ولد می باشد.

شعر تو بدان شاهزاده میمانی در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر تو بدان شاهزاده میمانی چیست ؟

قالب شعر تو بدان شاهزاده میمانی ولدنامه است

سبک شعر تو بدان شاهزاده میمانی چیست ؟

سبک شعر تو بدان شاهزاده میمانی سبک عراقی است

مضمون اصلی شعر تو بدان شاهزاده میمانی چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
سلطان ولد

تو بدان شاهزاده میمانی از سلطان ولد ولدنامه 164

ولدنامه 164 ام از 171 ولدنامه
بنر