1 تو هم آن می بگیر از ساغر دوست که باشی تا ابد اندر بر دوست
2 سجودی نیست ای عبدالعزیز این بروبم از مژه خاک در دوست
1 شنیدم کوکبی با کوکبی گفت که در بحریم و پیدا ساحلی نیست
2 سفر اندر سرشت ما نهادند ولی این کاروان را منزلی نیست
1 دل من بی قرار آرزوئی درون سینهٔ من های و هوئی
2 سخن ای همنشین از من چه خواهی که من با خویش دارم گفتگوئی
1 آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید
2 افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم گردون شرار خویش ز تاب من آفرید
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران