می جام قناعت اگر بچشی المی از بیدل دهلوی غزل 2730

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

می جام قناعت اگر بچشی المی ز جنون هوس نکشی

1 می جام قناعت اگر بچشی المی ز جنون هوس نکشی چه ‌کم است عروج دماغ غنا که خمار توقع ‌کس‌ نکشی

2 درجات سعادت پاس ادب به قبول یقین رسد آن نفست که چو صبح تلاطم حکم قضا دهدت به غبار و نفس نکشی

3 نی زمزمه‌های بساط وفا خجل‌ست ز حرف ربایی‌ما مرسان به نگونی خامه خطی‌ که به مسطر چاک قفس نکشی

4 ز جهان تنزه بی‌خللی چه فسرده عالم دون عملی تو همان همای نشیمن منزلی سر خود ته بال مگس نکشی

5 ز گذشتن عمر گسسته عنان دل بی‌حس مرده نزد به فغان ستم است ‌که قافله بگذرد تو ندامت بانگ جرس نکشی

6 ره ننگ رسوم زمانه بهل ز تتبع وضع جهان بگسل که به دشت خمار گلاب هوس تب و تاب فشار مرس نکشی

7 اگرت ز مواعظ بیدل ما عرقی شود آب جبین حیا به دودم نفسی ‌که دمانده هوا سر فتنه چو آتش خس نکشی

عکس نوشته
کامنت
comment