ای دوست ببین بی‌سر و از میرزاده عشقی قصیده 19

میرزاده عشقی

آثار میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

ای دوست ببین بی‌سر و سامانی ایران

1 ای دوست ببین بی‌سر و سامانی ایران بدبختی ایران و پریشانی ایران

2 از قبر برون آی و ببین ذلت ما را این ذلت ایرانی و ویرانی ایران

3 آوخ که لحد، جای تو شد تا به قیامت! رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران:

4 از وضع کنونی و ز بدبختی ملت زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران

5 گردیده جهان تیره و گشته‌ست دلم تنگ گویی که شدم حبسی و زندانی ایران

6 بگرفته دلم سخت ز اوضاع کنونی بیچارگی و محنت و حیرانی ایران

7 (عشقی) بود، از نوحه گر امروز عجب نیست خون می‌چکد از دیدهٔ ایرانی ایران

عکس نوشته
کامنت
comment