- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود
2 آن که او در کلبه احزان پسر گم کرد یافت تو که چیزی گم نکردی از کجا پیدا شود
3 دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی عشق می خواهد که کشتی غرق در دریا شود
4 هرکه می خواهد که منشور خراباتش دهند باید اول خانمان برهم زن و رسوا شود
5 زو همه خوبی زما زشتی همانا لایق است پرده ما بسته ماند پرده او واشود
6 شد بهار عمر و ناپخته است انگورم هنوز نیست معلومم که آخر سرکه یا صهبا شود
7 عمره آن کو برآرم، پایم ار آید به کار حلقه آن دربگیرم دستم ار گیرا شود
8 کم «نظیری » راست بر جایی نظر افگنده ام وای اگر روز جزا چشم و دلم گویا شود