1 ای خرد در طلب غایت تو کرده پا آبله از بس دوری
2 تو به تدبیر جهان مشغولی گر بکارم نرسی معذوری
3 از تو من بنده سؤالی دارم از تو نان خواهم یا دستوری؟
1 عالی رضی دین تویی آن شمع دل که هست لفظ شکرفشان تو پیرایه صواب
2 با شمع دولت تو بر افروخت روزگار درکام آرزو چو شکر گشت صبر و صاب
1 گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
2 بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
1 گهی که بار دهد شاه بر سریر سرور که باد تا به قیامت به عهد او معمور
2 سپهر مجمره گردان بود به پایه تخت شمال مروحه بر دارد از برای بخور