1 ای صوفی سیمی به صفایی نرسی تا جان ندهی به خونبهایی نرسی
2 تو رهرو و منزلت در خواجه و میر این ره که تو میروی به جایی نرسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 قندی ست آتشین رو، شمعی ست انگبین لب ماه سپهر کسوت، مهر هلال غبغب
2 قطران مشک و خالش از مشک و گل مسلسل کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب
1 خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
2 گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
1 ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
2 هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد نیکوی آموختن چرخ بدآموز را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به