- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود مجنونی چو در کار آمدی گاه گاهی سوی بازار آمدی
2 در نظاره آمدی حیران و مست چست بگرفتی سر بینی بدست
3 آن یکی گفتش که ای شوریده دین بینی از بهر چه میگیری چنین
4 گفت این شمغندی بازاریان سخت میدارد دماغم را زیان
5 گفت در بازار پس کم کن نشست گفت نتوان چون مهم کاریم هست
6 جمله آن خواهم که بینم روز روز مردم بازار را در تفت و سوز