1 ای آب حیات قطره از آب رخت وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
2 گفتم که شب دراز خواهم مهتاب آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چون سوی برادری بپویی باید که نخست رو بشویی
2 در سر ز خمارت ار صداعی است تصدیع برادران نجویی
1 آن جان که از او دلبر ما شادانست پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
2 اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال آهسته بگوئیم مگر جانانست
1 عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین
2 عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **