- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
2 ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
3 ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود مه ازتو شرمسار بروی نکوی خویش
4 ای ماه وخور ز خرمن حسن تو خوشه چین دیگر چوکه بباد مده خاک کوی خویش
5 شاهان حسن را رخ خوبت پیاده کرد میدان ازآن تست در انداز گوی خویش
6 عنبر که همچو مشک معطر کند مشام خاکیست طره تو بدو داده بوی خویش
7 می کو معاشران را دارد قرابه پر بشکست پیش لعل لب تو سبوی خویش
8 یا از درم درآی چو ناخوانده میهمان یا از سرم ببر هوس جست وجوی خویش
9 چون سیف از محبت خود خالیم مکن روزی که خامشم کنی از گفت وگوی خویش