-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم که: آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم
2 دلم چو غنچه سحرگاه تنگ بود و به مهرت ز دیده اشک ببارید و من چو گل بشکفتم
3 ز طیره بر نظرم نیز راه خواب ببستی چو یک دو روز بدیدی که با خیال تو جفتم
4 هزار تلخ بگویی مرا و چون بر مردم فغان کنم ز تو،منکر شوی که: هیچ نگفتم
5 ز رنگ گونهٔ زردم چو روز گشت هویدا اگر چه راز دل خود ز چند گونه نهفتم
6 درین فراق چه شبها که مردمان محلت ز نالهٔ من مسکین نخفتهاند و نخفتم!
7 چه قصها که گذشت از فراق روی تو بر من عجب! که این همه بگذشت و عبرتی نگرفتم!
8 دل مرا به سر زلف تابدار مشوران که چون ز پای در آیم دگر به دست نیفتم
9 ز اوحدی گل رخسار خود نهفته چه داری؟ بیا، که مهرهٔ دل را به خار هجر تو سفتم