گفته بودی که بیائی، از شاطرعباس صبوحی غزل 37

شاطرعباس صبوحی

آثار شاطرعباس صبوحی

شاطرعباس صبوحی

گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود

1 گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

2 پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

3 گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود

4 کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست مگر آنکس که به شب آید و غافل برود

5 ساربان! تند مران، ورنه، چنان می‌گریم که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود

6 سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود

7 باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود

8 گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد این سخن ماند ندانم که چه با دل برود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر