تو مپندار که دوران همه یکسان از جلال عضد غزل 73

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

1 تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

2 از دم من چو دم صبح شود آتش بار هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد

3 گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب باد همواره بر اطراف گلستان گذرد

4 عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف آه از آن لحظه که آن سرو خرامان گذرد

5 بستان سلسله یک بار ز دستم تا چند در غم زلف توام عمر پریشان گذرد

6 بگذرد بر من و چشمم متحیّر در پیش خود چه گویم که چه ها بر من حیران گذرد

7 گر من از صبر هزاران سپر آرم در پیش ناوک غمزه او آید و از جان گذرد

8 تا کیَم آتش دل شعله برآرد از جیب و آب دیده رود و سیل ز دامان گذرد

9 از شب هجر پدیدار شود صبح جلال بر سر دلشده هر مشکلی آسان گذرد

عکس نوشته
کامنت
comment