مرا کوهیست بار دل غم یارست از صفای اصفهانی غزل 131

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری

1 مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری

2 انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم درون سینه تنگم سر دارست پنداری

3 شبی دیدم گل روی تو و عمریست بیخوابم صف مژگان بچشمم دسته خارست پنداری

4 دلی دارم چو کوه اما تنی از موی لاغرتر باندام ضعیفم پیرهن بارست پنداری

5 ز شش سو دل شد از اشراق عشق دوست نورانی دل من بارگاه نور انوارست پنداری

6 دماغم زافتاب معرفت روشن شد ای سالک سر سودائی من چرخ دوارست پنداری

7 سر این زاهد خودبین که عیب عاشقان گوید بود از عشق خالی نقش دیوارست پنداری

8 تن من وادی و داود این وادی دل عاشق زند هی نغمه توحید مزمارست پنداری

9 شنید انی انا الله از درخت خویش چون موسی فضای سینه ام سینای اسرارست پنداری

10 چنان سوزد ز سودای غم عشق تو کز تابش دل من در میان شعله نارست پنداری

11 نه از شمشیر تابم روی نز آب و نه از آتش مرا با جان خود در عشق او کارست پنداری

12 زهر غافل مرا سنگ ملامت میخورد بر سر سرای عزلتم دامان کهسارست پنداری

13 توئی یار و حبیب من پرستار و طبیب من دلم مینالد از دست تو بیمارست پنداری

14 صفا را غوص دل از گنج دولت کرد مستغنی مر این نظم دری لؤلؤی شهوارست پنداری

عکس نوشته
کامنت
comment