- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای مهر و مه رعیت و روی تو پادشاه پشت زمین ز روی تو چون آسمان ز ماه
2 جستم بسی و ره ننمودی مرا به خود گفتم بسی و داد ندادی به دادخواه
3 در معرض رخ تو نیارد کشید تیغ خورشید را گر از مه و انجم بود سپاه
4 از حسن تو به عشق در آویخت جان و دل بادش بزد به آب درآمیخت خاک راه
5 ما عاشقان صادق آن حضرتیم و هست هم آب چشم حجت و هم رنگ رو گواه
6 بر یاد روز وصل تو ای دوست میکنیم هر شب هزار ناله و هر دم هزار آه
7 تو تاجدار حسنی و دستار بر سرت زیباترست از پر طاوس بر کلاه
8 از نیکویی رخ تو گل سرخ میکند بر عارض سپید تو آن خال رو سیاه
9 خورشید کاهل کفر ورا سجده میکنند قبله ز روی تو کند اندر نمازگاه
10 از لطف و حسن دایم در جمع نیکوان هستی چو ژاله بر گل و چون لاله در گیاه
11 در روی ما چنان به ارادت نظر کنی کآهو سوی سگان شکاری کند نگاه
12 لطفی بکن ز قهر خودم در پناه گیر کز قهر تو به لطف تو دارم گریزگاه
13 گفتم به دوست لابه کنم وز سر حضور خواهم قبول طاعت و آمرزش گناه
14 همت به نعره بانگ برآورد و گفت سیف از دوست غیر دوست دگر حاجتی مخواه
15 ای ره به دوست برده چنین از رهت که برد؟ آن سرو نازنین که چه خوش میرود براه