-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همتی کو که دلان از عیش جهان بردارم گل به بلبل دهم و برگ خزان بردارم
2 نخل بالای تو آن شعله خاشاک وجود بکنار آرم و خود را زمیان بردارم
3 هر نفس جستن آن موی میان آسان نیست گم شود یکدم اگر دست از آن بردارم
4 توبه کردم زمی و روح غذا می خواهد مشتی از خاک در شیر مغان بردارم
5 از جهان قسمتم این دست و دل تنگ بسست دیده حسرت از آن کنج دهان بردارم
6 حرص می رطل گران خواهد و از ضعف خمار پنبه از شیشه بدست دگران بردارم
7 در ره عشق که هر جاده دم مار بود هر کجا پای نهم دست زجان بردارم
8 تیر جور فلکم کشت ازین کهنه کمان قدرتی کو که زه کاهکشان بردارم
9 چون سخن فهمی و فریادرسی نیست کلیم چه عبث مهر خموشی ز دهان بردارم