ای لعل سخن گوی تو کام دل از فضولی بغدادی غزل 326

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ای لعل سخن گوی تو کام دل زارم

1 ای لعل سخن گوی تو کام دل زارم وقتست که کام دل از آن لعل بر آرم

2 می خواهم از آن لب سخنی بشنوم اما تا لب بگشایی بسخن صبر ندارم

3 بگشا بتکلم لب و با من سخنی گوی کز شوق رسیدست بلب جان فگارم

4 این جان بلب آمده نذر سخن تست هرگاه که خواهی تو بگو من بسپارم

5 این نیز ز ذوق سخن تست که قاصد آورد پیامی ز تو و برد قرارم

6 در رشته کارم گره افتاد ز زلفت لطفی کن و بگشا گره از رشته کارم

7 با آب حیاتم نبود کار فضولی من کشته لعل لب جان پرور یارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر