1 ای برده هزار دل به یک نرگس مست مرغ دل کس ز دام زلف تو نجست
2 بهر عدویت ز پنج انگشت اجل استاده زمانه پنج شمشیر بدست
1 هوای دیدنت ای ترک تند خوست مرا نگاه کن که هلاک خود آرزوست مرا
2 من شکسته چنان تلخ کامیی دارم که آب بی لب تو زهر در گلوست مرا
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا