1 ای برده قرار و صبر و تاب از دل ریش لرزان بسر موی تو دلهای پریش
2 دادی سر زلفین مسلسل بر باد صد خون خطا فکندی از گردن خویش
1 چون گرفتند ره کوی شهادت در پیش زمرۀ خیل اسیران به هزاران تشویش
2 هر یکی نعش شهیدی به بر آورد چو جان کرد با همدم خود شرح پریشانی خویش
1 سیم عاشور چون شمع افق سر نهفت اندر پس نیلی تنق
2 شه بقربانگاه دشت کربلا بر نشست و کشتگانرا زد صلا
1 پس فرشته نصرت از امر قدیر شد فرو از ذروۀ بالا بزیر
2 دید تنها تا جدار گاه عشق گفت کای اسپهبد اسپاه عشق