1 نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی رسیدی بیخودم کردی به خود تا آمدم رفتی
2 طبیب دردمندانی ولی از بس که بیدردی مرا در کنج غم بگذاشتی با صد الم رفتی
3 تو آتشپاره من شمع بودم زنده با وصلت دریغا سوختی آخر مرا سر تا قدم رفتی
4 رهاندی از غم رسوایی و سرگشتگی ما را نکو رفتی که کردی بسته زنجیر غم رفتی
5 ترا ای اشک خونین هیچ قدری نیست در کویش فتادی از نظر از بس که آنجا دم به دم رفتی
6 دلا خواهی پریشان ساخت روز و روزگارم را خطا کردی سوی آن گیسوان خم به خم رفتی
7 گلی بردی فضولی تحفه حوران بهشتی را نکو رفتی کزین گلشن به داغ آن صنم رفتی