-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این
2 بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی من با فقیران خود ای مهوش چه استغناست این
3 برد راحت قامتت از جان و رفتارت ز دل وه چه رفتار لطیف و قامت رعناست این
4 از قد و زلفت دل و جان را خلاصی مشکل است آفت جانهاست آن دام ره دلهاست این
5 از تو روزی وعده قتلم نمی یابد وفا می کشد حسرت مرا امروز یا فرداست این
6 ای خوش آن ساعت که در محشر مرا خوبان بهم ترسناک از دور بنمایند کآن رسواست این
7 دوستان در سر فضولی را هوای عاشقیست خود نمی گوید ولی از طور او پیداست این