می نمایی رخ که خورشید از فضولی بغدادی غزل 347

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این

1 می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این

2 بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی من با فقیران خود ای مهوش چه استغناست این

3 برد راحت قامتت از جان و رفتارت ز دل وه چه رفتار لطیف و قامت رعناست این

4 از قد و زلفت دل و جان را خلاصی مشکل است آفت جانهاست آن دام ره دلهاست این

5 از تو روزی وعده قتلم نمی یابد وفا می کشد حسرت مرا امروز یا فرداست این

6 ای خوش آن ساعت که در محشر مرا خوبان بهم ترسناک از دور بنمایند کآن رسواست این

7 دوستان در سر فضولی را هوای عاشقیست خود نمی گوید ولی از طور او پیداست این

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر