بگفت ای چراغ دل و جان من از عیوقی ورقه و گلشاه 9

بگفت ای چراغ دل و جان من

1 بگفت ای چراغ دل و جان من بت گل رخ و جان و جانان من

2 به هجر اندرون کرد نتوان درنگ شود نرم از عشق پولاد و سنگ

3 نگارم شد و شد ز هجرش مرا هم از دل نشاط و هم از روی رنگ

4 کنون کم قضا سوی اوره نمود نگیرم دگر در صبوری درنگ

5 ز جان و ز خون معادی کنم هوا تیره فام و زمین لاله رنگ

6 نیارم شبیخون،‌ نسازم کمین کزین هر دو بر مرد عارست و ننگ

7 بتم گر بکام نهنگ اندرست برون آرم او را ز کام نهنگ

8 بخون ربیع ابن عدنان کنون بشویم دل و جان به شمشیر جنگ

عکس نوشته
کامنت
comment