دیده خاک راه جولان تو از اسیر شهرستانی غزل 856

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی

1 دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی حیرتی هر دم به حیرت می فزودی کاشکی

2 بلبل و پروانه نرد جانسپاری باختند نیم جانی داشتم می آزمودی کاشکی

3 صبح در بزم تو می سوزد سپند آفتاب سینه صافم ز دل می سوخت عودی کاشکی

4 علمی را سوختن بخشید اکسیر وفا آتش سودای ما می داشت دودی کاشکی

5 چاکهای سینه ام درها به روی دل گشود خاطرم از خنده های گل گشودی کاشکی

6 ساغر می در کفت آیینه گیتی نماست پاره ای احوال ما را هم نمودی کاشکی

عکس نوشته
کامنت
comment